نگرشی جامعه شناختی بر پیشوندها در تالش!


نگرشی جامعه شناختی بر پیشوندها در تالش!

از شاملو بارها نقل شده که وی را به دانشگاه تهران دعوت می کنند و همه ی اساتید در جلسه هم دور میزی حلقه زده و بر سر پروژه های ادبی ، که قرار بود بر روی آن تبادل نظر شود ، پیش از اینکه وارد شور گردند ، از وی می پرسند آقای شاملو مدرک تان چیست ؟ وی هم با صراحت در پاسخ به دکترهای حاضر در میز گرد می گوید: «دیپلم ردی ام . یعنی تا کلاس دهم بیشتر نخوانده ام.» جملگی با وراندازی به هم لب می گزند و خیره به وی ـ و گویا یکی از آنها باورش نمی شود ، که شاملو از جایش بر می خیزد و به آنها می گوید : «دنبال مدرک بدستی بگردید که با شما همراه باشد!» و تا آخر عمر دور هرچه دانشگاه و مدرک «دکترا» و «پروفسور»!!!را خط کشید.

هم چنین ، اخوان ثالث هم چندان تمایلی به این جلسات دانشگاهی نداشت. اگربه دانشگاه و... باور داشت ، شعر فاخر «زمستان» که خلق نمی شد . جالب اینکه سیمین بهبهانی در وصف وی در مصاحبه ای چنین گفته است :گویا در جلسه ای اخوان حضور نمی یابد و همه دل نگران می شوند و یکی از دوستان سیمین که نامش بماند به وی می گوید ؛ دیشب که خوابیده بود سوسکی می رود داخل گوشش و... همچنین فروغ فرخزاد را هم اگر دراین دایره بگنجانیم و یا سهراب سپهری ودیگران ، می توان این گونه نتیجه گرفت ، این دانشگاه نبود شعر معاصر و مدرن را مدیریت می کرد ، بلکه نبوغ و اندیشه امثال شاملوها بود به شعر معاصر وجاهت ادبی و علمی داد . حتا خود نیما نیز به تنهایی اندیشه اش را هدایت نمی کرد ، تا حدودی گفته اند سیمین دانشور و جلال آل احمد هوایش را می داشتند . سیاستی که در آن زمان شوروی را ساپورت می نمود و شد آنچه که امروز بنام شعر معاصر پیش روی ماست.

البته قبل از ورود به بحث ، یادآوری کنیم که هدف مان قصد به زیر سؤال بردن واژه ی «دکتر» و وجاهت  دانشگاه نیست . چرا که این دو پیشوند گذشته از اینکه مکمل همند ، ارج و قُرب شان نیز درجای خود محفوظ است . همه اساتید محترم نور چشم این آب و خاک اند و هر یک باشیوه و نگاه خاص خود به پیرامون مان می نگرند . یکی در قالب کلاسیک به کشورش خدمت می کند ، یکی در زبان هنجار شکنی می کند می شود نیما و دیگری ... اگر چه بین این دو طیف نیز اتفاق نظر است و به تازه گی ها کاشف به عمل آمده که «عقاب» دکتر خانلری قبلن بر بام نیما نشسته بود!و واژه هایش با آنچه که تا امروز دیده شده است اندکی باهم مغایرت دارد . باز تأکید می کنیم سوء تعبیر نشود، مدارک دانشگاهی سر جای خود ، بحث کلاسیک و مدرن نیز که جای خود را در بحث ادبی باز نموده و مسیر اصلی خود را طی می کند.  نیّت مان در اصل واکاوی از ادبیات ، خصوصن شعر جهان معاصراست که اقوام ایرانی در آن نقش دارند و خارج از دانشگاه ها ، با زبان معاصر در ارتباط است .

فراموش نکنیم ، عزیزانی در تالش داریم  که امروزه برمسند بزرگترین مسئولیت فرهنگی گیلان نشسته ومدیریت می کند. در کارنامه همین عزیزان نقدهایی از سهراب سپهری ، فروغ فرخزاد دیده می شود . با اینکه دانشگاهی اند و به خوبی می دانند فروغ آنچه که به دست آورده از دانشگاه نبود و نیست . یا شعر معاصرمان که هیچ سنخیتی با ترم و واحد و از این قوانینی که در دانشگاه رایج است ندارد . چه بسا این ادبیات است به مرور زمان امتیازهای لازم خود را از دانشگاه ها گرفته ، حتا اقوام ایرانی برای اولین بار توانسته بنام ادبیات کُردی این تابو را در ایران بشکند.همانگونه که در بالا اشاره شد این زبان غیر رسمی کارگاهی شعر استقلال یافته ی شاعران است که دانشگاه را تحت تأثیر خود در می آورد.

این روند آرام آرام به درون همان دانشگاه ها راه پیدا کرد و در ترم های دانشجویان مدل درسی شان گردید. وارد کتاب های درسی مدارس شد. اگر قرار بود در دایره پیشوند «دکتر» بچرخد ، امروز شعرمان باید با همان شعر «عقاب» دکتر خانلری ها تعریف می شد. یا واضح تر بگوییم در قالب بومی و محلی ، محمد ولی مظفری شعر «نقاندار» را در سال 1347 سرود ، آیا مدرک دکترا داشت ؟ یا دیگرانی که از آن صرف نظر می کنیم. این را بیان کردیم تا گفته باشیم ، شعر را بایستی مدیریت کرد . تا مدیریتی در هر اموری نباشد مسلمن شعر ، فرهنگ و هنر و ادبیات یک قوم نمی تواند همگام با شعرو ادبیات معاصر با دیگر اقوام ، خود را پیش ببرد.

بگذارید با مثالی واضح تر برای آن دسته از شاعران تالشی که سوژه ی روزنامه ی ایران را شاید به یادوخاطر داشته باشند که بدون مدیریت و عدم شناخت از شعر تالش و حتا نمونه برداری از شعر، صفحه ای از روزنامه ی دولتی را آنگونه که در همین تارنما در باره اش نوشتیم در اختیار گرفتند و آن شد که نبایستی می شد و جناب شمسی پور تا حدودی توانست ـ البته خیلی محترمانه از کنارش بگذرد وهیچ زمان از جوان و جوانان تالشی که امروز شعر می سرایند و با شعر می خواهند تالش را در بین دیگر اقوام زنده نگه بدارند خرده نگرفته و قلم و حرمت شان را نیز محترم داشته است . اما این را هم نباید نادیده گرفت که در شناخت به شعر اقوام ، شاعران تالش شاید ...

اگرعزیزان تالش به خوبی در همین ماه گذشته دو نقد شمسی پورخشتاونی را به دقت نگریسته باشند  که هردوی آن در معتبرترین جراید گیلان ـ اولی در ره آورد گیل (شماره های 51و52 خرداد و تیر 94) در پاسخ به مصاحبه ی رحیم چراغی ارایه شده در همین تارنما نیز قابل مشاهده است ، دومی نیز در وزین ترین ، ماناترین و پیشکسوت ترین جریده ی گیلان که همان «هاتف» باشد به چاپ رسیده است. 

جریده ای که قبلن نوشتیم صفحات اش حرمت دارد و بزرگان گیلانی در آن حضور می یابند . جالب اینکه همان نشریه متعلق به گیلکان است و خشتاونی در همان جریده صداقت و حرمت و اصالت قوم نجیب تالش را پاس داشته است . در همان نشریه تأثیر گذار که باید از مدیر فرزانه ی آن استاد سید حسین ضیابری وسردبیربلند آوازه اش نسرین پورهمرنگ که امروز چهره ی جهانی به خود گرفته که خبر پیروزی قلم وی را دوستان ماه گذشته دیدند که یکی از داوران پیشتاز مقالات علمی در جهان شد سپاسگزار بود . شمسی پورخشتاونی در همان هفته نامه معتبر اولین موضوعی که برایش اهمیت ویژه ای داشت تالش بود نه شعر تالش و از نشر گیلکان خرده گرفته ، شمایی که شعر بومی شمال ایران را می خواهید به جهان معرفی کنید در پیرامون همین کتاب ترجمه شده تان ، واژه تالش بر روی جلد آن گُم شده است. مگر این زبان بومی نیست؟ این زبان چه سنخیتی با گیلکی دارد ؟ مگر این زبان لهجه و یا گویش گیلکی ست ؟ زبان تالشی یک زبان مستقل است نه لهجه و گویشی گیلکی !جالب است این اعتراض در خود جراید گیلکان نجیب صورت پذیرفته و در پیشکسوت ترین و قدیمی ترین آن  بازتاب یافته است .

ببینید دوستان شاعر تالش  ، وی ذوق زده نشده که شعرش ترجمه و یا چاپ شده است تا از هول حلیم در دیگ بیفتد. آنچه برای وی مهم است در وهله ی اول حُرمت زبان تالشی و بعد خود واژه ی شعر می باشد . اگر به درستی این اندیشه در تالش مدیریت می شد ، چه بسا امروز ما شعرهای درخشانی در سطوح مختلف می داشتیم . یا در رابطه با تاریخ ، هنوز تاریخ نهضت جنگل برای مان مشخص نیست و رهبران شان را بر اساس پیش فرضیات به داوری می نشینیم و منابع و مآخذی به آنچه که می نویسیم پیش رو نداریم تا  گفته ی خودمان را باور داشته باشیم  . یا در تفکیک شعر سنتی و مدرن ـ اگر به درستی مدیریتی در پشت آن بود و از این شاخ به آن شاخ رفتن  پرهیز می شد مدار چرخش آن مشخص می گردید. باز تأکید می کنم به دقت دو نقد انتشار یافته ای که در بالا اشاره شد، علیه افراط رفتن «هساشعر»ی که امروز با عدم مدیریت دوستان گیلک مان مخصوصن چراغی به بیراهه می رود مرور نمایند. اگر چه وی باز ناگفتنی هایی دارد که در مقالات بعدی به آن اشاره خواهند کرد .

دوباره بر گردیم به گفتگوی روزنامه ایران که متأسفانه بنام تالش تمام شد. وقتی در نشریه ای بی آنکه حتا یک نمونه شعر از تالش ارایه گردد ، آن می شود که در آن روزنامه رخ داد. آیا با این شیوه می توان شعر تالش را مدیریت نمود؟ صد البته نمی توان . چه بسا با چاپ دو قطعه شعر در صفحه ای از نشریات سکوت پیشه نموده و به شعر خود بسنده نمایند . البته حق هم دارند ، چون در تالش جریده ای نیست، وهرآنچه را که گردانندگان آن جراید بگویند شاعران گردن نهند.شعر تالش را می توان زمانی مدیریت کرد که شاعرش مطیع جراید نباشد و دنبال جریده ای نرود. به جریده ای حساب پس ندهد و جریده ای برایش تعیین تکلیف نکند. او شاعر است و یا پیشقراول شعری که خود بتواند اندیشه اش را با استقلال فکری مدیریت و هدایت نماید.

ببینید ، شمسی پورخشتاونی امتیازهای خودش را در تاریخ دارد و حُرمت اش نیز محفوظ است . اما وقتی که قومی در بین دیگر اقوام در حال لطمه دیدن است ، اینجا دیگر شعر و نام وی معنی پیدا نمی کند. یا نقادی که می خواهد شعر را کالبد شکافی کند ، اگر به دلخواه جریده ای قلم فرسایی نماید،  می شود همان جمله ای که آن غیر تالش محترم نیز خیلی محترمانه با بهره گیری از نام جوان تالشی گفته بود: «شعر تالش از خود ماسال تا هشتپر بیرون نرفته است »البته وی حق داشت چرا که در تالش دیده شده کسی به کسی نیست و به راحتی هم می توان از نام جوانان بهره ها بُرد. اما نقاد همانگونه که در بالا اشاره شد ، باید نقدش را موشکافانه بنویسد و به  این فکر نباشد ، فلان جا باید به دلخواه فلان مدیر مسئول یا گرداننده یا سردبیر باشد و نتیجه اش همان می شود که بلبشویش را در تالش می بینیم و نقد هم شده پایان نامه و ترم و...

اگر اندک مدیریتی در پشت آن مصاحبه می بود و مصاحبه کننده با درایت جلسه را هدایت و رهبری می نمود وهر پرسشی را که ارایه می داد در واکنش به آن ، با تجهیزات لازم به دفاع از گذشته و حال شعر تالش بر می خواست ، مُسَلَمَن آنگونه نمی شد که شرحش در گذشته رفت . امروز نیز همین گونه است . وقتی که ما صفحاتی را بنام شعر ارایه می دهیم ، یعنی حُرمت ، وجاهت ، تجربه شاعر ـ از همه مهمتر،  قداست قوم مان را در معرض دید عموم قرار می دهیم . یعنی اگر شاعری در دهه ی پنجاه آمده شعرهای کلاسیکی گفته و در چند سال گذشته در رقابت با شاعری نواندیش ، واژه گانی به رُخ وی کشیده ـ ایشان شاید در آن لحظه با عدم آگاهی از شعر امروز اقوام ایرانی از اصل موضوع ـ واژه و قالبی را خواسته ارایه دهد ،غافل مانده بود .

وقتی ما می آییم با عدم مدیریت مان واژه گان آن شاعر را به نام «هساشعر» در معرض دید افکار عمومی قرار می دهیم در وهله ی اول آثار کلاسیک گذشته اش را نیز به زیر سؤال برده ایم و نه اینکه خدمتی به وی نکرده ایم ، بلکه حُرمت گذشته اش را هم بر باد داده ایم .مهمتر از همه حُرمت قوم تالش و زبانش لازم است  که اگر این شعرها در همان سال هایی که در قید حیات بود ومدیریتی در خصوص آن صورت می گرفت ، صد در صد به وی می گفتند این واژه گان ، همه ی آنچه را که داشته اید به زیر سؤال خواهد برد. آیا بهتر نبود چنین موضوعی در جراید تالش به نقد کشیده می شد و آن شاعر هم حساب کار به دست اش می آمد که با این عمل چه بلایی بر سر آثار کلاسیک اش آمده است ؟!عین همان موضوعی که قبلن گفته شد دو دهه در ارتباط با جمهوری آذربایجان و آذری های نجیب آنسو نوشتیم و بعد با دو جمله ی  آن رُمان نویس تالش آنسوی مرز همه چیزمان  فرو ریخت .

بارها از خشتاونی سؤال شده است که پشتوانه ادبی تان چیست ؟ وی آرشیوش را به رُخ می کشد. آرشیوی که نیاز به کسی ندارد و بیشتر آرشیوش نیز خارج از مسایل تالش است و اکثر آثارش نیز در خارج از تالش به چاپ رسیده و می رسد. تاریخ این را می بیند ، کما اینکه دیده است . وقتی مترجمی از جنوب می آید با گیله وا مصاحبه می کند و در ارتباط با «هسا شعر» حرف های زیبایی می زند و خشتاونی بر اساس جملات زیبای آن مترجم  ، چراغی را مورد نقد قرار می دهد که مگر قرار نبود «هساشعر» جهانی شود؟ اینجا پیام کلام شمسی پور نه اینکه چراغی ، بل محمد بشرا نیز هست. اینجا دیگر شعر فاخر شمال ایران مطرح است نه اسم اشخاص . چرا که «هساشعر» را بنام شعر شمال ایران می شناسیم .

 وقتی که از شاعر «پارسی»گو  شعر می گیریم و آن هم طرف دو دهه است «هایکو»یش می شناسد و چراغی به نام «هساشعر» به خلایق معرفی می کند آن می شود که شمسی پور خشتاونی عملکرد چراغی را در هاتف نقد می کند. که چرا تلاش بیست و چند ساله شاعران خطه شمال را بر باد می دهد ؟ هم چنین ناشر محترم که به وی نیزبه نوعی توهین شده است . چرا که در لوگوی کتاب نامی از تالش نیامده است ؟! این ها همه حساب است و متأسفانه در تالش عزیزان دانشگاهی بجای نقد این کارها به مدیحه سرا ها دل سپرده اند!

ناگفته نگذاریم در داد و ستد فکری بین چراغی و شمسی پورخشتاونی آنچه اهمیت پیدا می کند حرمت و شعر فاخر اقوام ایرانی ست که در این بین تالش و گیلک و آذری و کُردی و... فرقی ندارد. البته خلط مبحث نشود و هر یک در تفکیک از هم سر جای خود باید  قرار بگیرند که در لوگوی کتاب «رویای جهان» از آن غفلت شده است  . پس آنچه را که می کاریم ، باید چگونه درو کردنش را بدانیم.

یکی از خواسته های همیشگی خشتاونی این است ، مدیریتی که شعر اقوام ایرانی را به درستی بشناسد و ریزه کاری های ژورنالیست ها را دریابد . نظیر همان چیزی که در پیرامون رحیم چراغی دیده می شود و با یک کتاب سطحی «کوته سرایی» که شرحش در نقد تازه ارایه شده خشتاونی (ره آورد گیل شماره 52و51 خرداد و تیر94)آمده است و این در خود تالش نیز صدق می کند . هر آنچه راکه ما ارایه می دهیم ، می بایست با یک مدیریت اصولی هدایت شود . مثل همین نقدی که به تازه گی ها از طرف سرکار خانم صغری رحمتی نژاد منتشر شده است .بسیار هم دل نشین است ، اگر چنین نقدهایی باز در تالش دیده شود و ما به آن دسترسی داشته باشیم در بهترین جراید می توان برای شان به چاپ رساند.  

اما در رابطه با نقد این خانم بزرگوارکه مایه مباهات تالش نیز هست ـ چرا بعد از دو دهه تازه یک نصفه نیمچه نقدی تا حدودی با نقد شعر امروز اقوام نزدیک است ، تالش به خود می بیند؟ این چرایش را می باید اول از همه شاعران تالش پاسخ دهند و مهمتر از همه جرایدی که متأسفانه در تالش نداریم و به گمان مان این خانم محترم اگر دست اش باز بود و منابع خوبی در اختیارش بود و آرشیو قرص و محکمی داشت شعرهای فاخر تالش را که در جراید تخصصی کار شده پیش رویش می داشت و نقد هایی که در جراید خارج از استان چاپ شده را مرور می نمودچه بسا فراتر از آنچه که ارایه داده در دسترس افکار عمومی قرار می گرفت .البته  با توجه به منابع موجودی که تا حدودی کلاسیک اند و با همان نصف و نیمه منابع توانسته با قلم شیوایش نقد زیبایی را ارایه دهد .

اگر چه ما کم و بیش از پشت صحنه ی این نقد با خبریم و به گمان مان اگر به چنین قلم هایی بهاء و به استقلال فکری شان ارج نهاده شود و بر فرض اگر ساعتی بر روی نوشتار شان وقت صرف نمایند ، بدانند که وقت شان بیهوده هدر نرفته ، صد در صد شعرمان رشد خواهد نمود.وقتی که هنوز وبلاگی درست حسابی نداریم و بجای شعر مصیبت ، زنجوره ، گریه و عجز و لابه و توهین عرصه می کنیم ، خُب . اگر چنین نقدهایی در کنار آنها چاپ شود ، مسلمن این قلم ها آسیب می بینند . شمسی پورخشتاونی به چه زیبایی شعرهای فاخر و کوتاه شمال ایران را به سوسن چهلچراغ  تشبیه کرده است؟ که اگر کسی بخواهد پابرروی آن بگذاردمی داند که با خودش چه کرده است؟ اصلن اگر کسی چنین گلی را بشناسد آیا پا برروی آن می گذارد؟ پس این نقدی که برای اولین بار در تالش ارایه شده است برای شمسی پور همانند سوسن چهلچراغ ارزش داردکه در اصل به در گفتن و دیوار شنیدن است که در بالا گفته شد. اگر چنین نقدهایی تولید شود ، باید در جراید معتبر گیلان دیده شود.

خشتاونی به فکر این نیست که طرف خوشش بیاید و شعری برایش چاپ بکند یا نکند ، اصلن دو دهه است که دور هرچه نشریه را خط کشیده است و به نیکی می داند گل اش را در کدام گلدان بکارد و همیشه به دنبال ظروف مخصوص گل خودش است . وقتی که می گوید «هاتف» ـ بی دلیل نیست .چرا که صفحات آن را می سنجد و می داند که چه آرشیوی برای شعر فاخر گیلان در لابلای خود دارد که خود دلیل بر این مدعاست. پس دوستان ، منتقدین ، شاعران تالشم حُرمت قلم تان را حفظ کنید شاید همانند این خانم محترم نیزدر تالش باشند،اما جرایدی ندارند تا آنگونه که می بینند بنویسند.

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: